فلسفه حقوق به ما چه می آموزد؟
ترجمه مصاحبه با پروفسور برایان لیتر درباره فلسفه حقوق
مترجم: مهدی ذوالقدری / مهدی خصالی
مصاحبه شونده: برایان،آر، لیتر[1]
1) چرا شما به فلسفه حقوق گرایش پیدا کردید؟
توضیح علاقه ابتدائی من به فلسفه حقوق نسبتا پیشپاافتاده و اتفاقی است. من در سال 1980 با انگیزه وکیل شدن که عامل اصلی آن هم علائق سیاسی من بود وارد کالج شدم. این مهم است به یاد داشته باشیم اینها در اواخر دهه 70 میلادی در آمریکا و قبل از انتخاب «رونالد ریگان[2]» و چرخش راستگرایانه اعجابانگیز در زندگی سیاسی ایالاتمتحده شکل گرفت: بنابراین در آن زمان محتمل بود کسی فکر کند میتواند از طریق حقوق به پیشرفت برسد. در دبیرستان من بطور خاص تحت تاثیر رهبر برجسته حقوق کار و مدنی آمریکا «ای، فیلیپ رندولف[3]» قرار داشتم و بنابراین وکالت ( اگرچه خود رندولف وکیل نبود ) چون راهی بود که میشد در آن از اهداف مهم سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بطور موثر دفاع کرد. در همین زمان با علاقه به فلسفه به دانشگاه پرینستون رفتم، علاقه ای که بعد از دبیرستان با مطالعه «سارتر[4]» افزایش یافته بود. تنها فیلسوفی که در آن زمان در پرینستون می شناختم «والتر کافمن[5]» بود که متاسفانه قبل از سال اول من فوت کرد! اما با این وجود مطالعه فلسفه مسحورم کرده بود. در آوریل 1982 «نیچه[6]» را در درس با «ریچارد رورتی[7]« کشف کردم (ترم آخر او در پرینستون بود). این درس اثر عمیقی بر من گذاشت( اگرچه بعدها فهمیدم که نگاه خاص رورتی به نیچه کاملا غلط بود). زمانی که من آماده فارغ التحصیلشدن بودم انتخاب بین دنبالکردن مدرک حقوق (حقوق در آمریکا در کارشناسی ارشد آغاز می شود) یا دکتری در فلسفه به نظر دشوار می رسید. [به دلیل اینکه] شخص ریسک پذیری [ بودم ]، تصمیمگرفتم برای هر دو اقدام کنم_ مدرک حقوق شغلم را تضمین میکرد، در حالی که مدرک فلسفه نه_ و در هر دو در دانشگان میشیگان در «آن آربر» پذیرفته شدم.
سال اول دانشکده حقوق را ناامیدکننده یافتم. تنها چند استاد از لحاظ فکری جدی و جذاب بودند _ «جیمز کریر[8]» (در حقوق مالکیت) و «جیمز جی. وایت[9]» (در قرارداد ها)_ اما بقیه بعنوان مدرس و برخی اوقات بعنوان متفکر ضعیف بودند. با درگیر شدن در مطالعات حقوق طبیعتا فکر کردم به نکات بین رشتهای فلسفه و حقوق بپردازم. درس « رئالیسم حقوقی[10] و مطالعات انتقادی حقوق[11]» با فردریک شوور[12] در شکل دادن علائقم نسبتا مهم بود. در [اندیشه] رئالیستها قیاس قانونی را آن گونه که در تفکر نیچه تقریر میشد دریافتم: رئالیستها شکاک بودند، توجهی به خرد عرفی نداشتند، آنها هیچ تحملی برای [گزاره های] بی معنی اخلاقی نداشتند و کسانی بودند که درپی گزارش حقایق ناخوشایند هستند. در سال آخر دانشکده حقوق سلسله مقالاتی برای [ درس ] سمینار نوشتم و مطالعات مستقلی در مورد جنبههای مختلف رئالیسم حقوقی و عدم قطعیت منطق حقوقی انجام دادم که البته جنجال به پا کرد. این مقالات رساله دومم را تشکیل داد ( هستی واحد بالفعل در فلسفه اخلاق نیچه که تحت راهنمایی فیلسوف اخلاق «پیتر رایلتون[13]» نوشته شد ). بواسطه رئالیستهای حقوقی و در نتیجه معلومات عمومی فلسفه اولین بار مسیرم را در مسائل مربوط به فلسفه حقوق یافتم.
2) بیشتر دوست دارید بخاطر کدام یک از کارهایتان در فلسفه حقوق از شما یاد شود؟چرا؟
نخست امیدوارم فلسفه حقوق رئالیسم را به عنوان موضوعی جدی و نحوه تفکر درست فلسفی درباره حقوق توجیه کرده باشم. رئالیستها وکیل بودند نه فیلسوف اما برخلاف بسیاری از فیلسوفان در واقع آنها بودند که فهمیدند قضات و دادگاهها چگونه عمل میکنند. من تلاش کردهام محرکهای فلسفی قابلشناسایی در مورد دیدگاه ایشان نسبت به حقوق و دادگاهها را تبیین کنم و همچنین بازسازی دقیقی از ایدههای متمایز آنها را پیشنهاد بدهم. ما باید همدلانه نسبت به کار رئالیستها و آنچه به ما میآموزند فکر کنیم و باید متوجه باشیم که «هارت[14]» و دیگر جریانهای اصلی فلسفه حقوق که از رئالیستها انتقاد میکنند رئالیسم را خوب نفهمیدند.
دوم، من امیدوارم فلسفه حقوق را به خودآگاهی بیشتری در مورد روششناسیاش رسانده باشم. از آنجایی که من بصورت اتفاقی به فلسفه حقوق کشیده شدم و همچنین بخاطر همدلی کلی من با دیدگاه طبیعتگرایی (ناتورالیست) در فلسفه، سعی کردهام فیلسوفان حقوق را مجبور به خودآگاهی نسبت به روش عاریهای آنها کنم. بویژه ایشان را متوجه این موضوع کنم که حل مسائل مربوط به ماهیت ایکس [امور مجهول] _ چه حقوقی باشد و چه هر چیز دیگری_ از طریق ارجاع به قضاوتهای مبتنی بر شهود گروهی که بصورت تصادفی انتخاب شدهاند چگونه است. در اغلب حوزههای حقوق در دهههای اخیر ، این نگرانی مورد توجه قرار گرفته شده. البته شاید این توجه بخاطر فلسفه حقوق نبوده بلکه دلیلش تعدادی از حقوقدانان کوتهفکر و غیرمعمولی بوده اند که آنها مورد توجه قرار گرفتهاند. ممکن است من در مورد عواقب شکگرایی در روششناسی فلسفه حقوق درست نیندیشم اما امیدوارم سادگی روش شناسانهی آنها مربوط به گذشته باشد و اکنون وجود نداشته باشد.
3) مهمترین مسائل فلسفه حقوق کدام هستند و چرا آنها مشخصاً مسئله فلسفه حقوقاند ؟
آنچه برای 50 سال یا بیشتر بطور کلی مهمترین موضوع فلسفه حقوق عام بوده عبارت است از اینکه چه چیزی مرز بین هنجارهای حقوقی را با دیگر هنجارهای رایج در جامعه انسانی مشخصمیکند. اچ ال. ای هارت عمیقا به این موضوع توجه نشان داد (هارت از «هانس کلسن[15]» استفاده کرد اما به درستی آن را اصلاح نمود) بعدها نیز شاگردش «جوزف رز[16]» این موضوع را مورد مداقه قرار داد. اثباتگرایی[17] در حال حاضر به شکل نسبتا شفافی موضع اصلی در ارتباط با مسئله مزربندی [بین هنجارهای حقوقی و دیگر هنجارها] در میان فلاسفه حقوق است، حتی برای جدیترین تئوریسین های حقوق طبیعی مانند «جان فینیس[18]». این که چرا این مسئله مختص فلسفه حقوق است به اندازه کافی روشن میباشد.
مسائل دیگری نیز وجود دارد که تحت عنوان فلسفه حقوق خاص تقسیم بندی میشوند. [این مسائل] عبارتاند از مطالعاتی در مورد بنیانهای فلسفی حوزههای متنوع حقوق ماهوی (برای مثال حقوق کیفری، شبه جرم و قرارداد) که اینها هم به نظر میرسد موضوعات خاص فلسفه حقوق هستند. بایستی اعتراف کنم این موضوعات همیشه مرا به فکر وا میداشتند. فلاسفه حقوق میکوشیدند برای مجموعهای از آموزهها[ی حقوقی] که در طول زمان و در پاسخ به علایق سیاسی و اقتصادی پدید آمده بودند مبانی عقلاتی فراهم کنند. این بسیار عجیب است که این آموزهها دارای انسجام مفهومی باشند و البته روشن میشود که چنین انسجامی را هم ندارند. اگرچه فلسفه حقوق خاص تا حدی تلاشیهایی برای اصلاح قوانین است و بیشک از این حیث دارای انسجام است.
فراتر از این دو سرفصل کلی(فلسفه حقوق عام و فلسفه حقوق خاص) فکر نمیکنم مسئله مجزایی در فلسفه حقوق وجود داشته باشد. همچنین فکر نمیکنم که این [موضوعات] مشخص ضرورتا همیشه موضوعات مورد توجه فلسفه حقوق باشند. حقوق شباهتهای فراوانی با دیگر سیستمهای هنجاری دارد، هم از حیث ویژگیهای نظری (برای مثال در داشتن ادعا برای تدارک دلیل برای اعمال و تحمیل التزام؛ در تکیه بر الگوهای مشابه استدلال عملی؛ در وابستگی به مفاهیم هنجاری چون مسئولیت، تقصیر و قصور؛ و دغدغه مربوط به مسائل اثبات و کشف حقیقت) و همچنین در زمینه مسائل بنیادین حقوق ( برای مثال استفاده از اجبار سازمانیافته و سلسله مراتبها در [مراکز] رسمی تصمیم گیری). تعجب آور خواهد بود اگر تاملات فلسفی در مورد حقوق در سطوح متعدد با مسائل فلسفه سیاسی، فلسفه اخلاق، معناشناسی، متافیزیک، معرفت شناسی، و تئوری تصمیم گیری تلاقی نداشت. به علاوه چرخش طبیعتگرایانه در فلسفه (تصدیق این که مسائل فلسفی به واقعیتهای تجربی در علوم وابسته هستند) به این معناست که ما بایستی انتظار داشته باشیم ویژگیهای تئوریک و بنیادین سیستمهای حقوقی به عنوان یک راهنمای هنجاری و نظارتی در حوزه دانشهای روانشناختی و جامعهشناختی قرار گیرد. تخصصگرایی فکری که پیامد گسترش و ازدیاد پژوهشهای دانشگاهی بویژه در جوامع پیشرفته سرمایه داری بود به این معناست که احتمالا مشوقهای اساسی برای دانشجویان و تئوریسینها و اخلافشان دربارهی مسئلهی مرزبندی برای سالیان سال وجود داشته است. اما همین توسعههای اقتصادی ممکن است شرایطی را ایجاد کند که تحت آن شرایط ایده «مسائل مجزا» در فلسفه حقوق به نظر منسوخ برسد.
4) رابطه بین فلسفه حقوق و رویه حقوقی چیست؟ آیا فلاسفه حقوق بایستی دغدغه تاثیر تحقیقاتشان بر رویه حقوقی را داشته باشند؟
اغلب پژوهشهای فلسفی متمرکز بر ادراک و حقیقت هستند و بر رویه تاثیری ندارد و مشخص نیست که چرا فلسفه حقوق بایستی متفاوت باشد. حتی اگر کسی نگاه مارکسیستی در فلسفه را به جهت تاثیرگذاری [آن] بپذیرد بدین مضمون که تمام مسائلی که بر رویه تاثیری ندارند صرفاً نظری هستند(این دیدگاه اغلب نظریات غیرملموس متافیزیکی را روانه زبالهدانی میکند)، من هنوز دلیلی نمیبینم که چرا فلسفه حقوق بایستی چنین مسئولیتی داشته باشد. فلسفه اخلاق کاملاً بیارتباط با نحوه عملکرد مردم در زندگیشان است و فلسفه علم نیز اثری بر فعالیت علمی ندارد (در واقع دانشمندان بخاطر بیتفاوتی و تحقیر تاملات فلسفی دربارهی تلاشهایشان شهرت بدی دارند). اگر فلسفه حقوق بناست به تنهایی در میان حوزههای دیگر فلسفه بر رویهای که در مورد آن فلسفهپردازی میکند تاثیر بگذارد، بایستی دلیلی خاص [برای این موضوع] آورده شود.
ممکن است گفته شود حداقل در ایالات متحده دانشکدهها در دورههای تحصیلات تکمیلی حقوق اغلب از مطالعه فلسفه حقوق حمایت میکنند و به دانشکدهها ماموریتِ [تاثیرگذاری بر روی رویه حقوقی] داده شده است. بنابراین دانشکدهها حق دارند انتظار تاثیر فلسفه حقوق بر رویه را داشته باشند. مقایسه [دانشکدههای حقوق] با دانشکدههای پزشکی آموزنده است. از آن جهت که حمایت دانشکدههای پزشکی از یکی از حوزههای فلسفه (اخلاق زیستی) بخاطر تاثیرگذاری مفهومی آن بر روی فعالیت پزشکی است. بنابراین به نظر میرسد دانشکدههای حقوق نیز باید بدان دسته از مطالعات فلسفی بپردازند که بر رویهی حقوقی تاثیرگذار است.
اما این ملاحظات صرفاً ما را مجبور به تبیین منظورمان از تاثیرگذاری بر عمل میکند. اغلب تحقیقات حقوقی در ایالاتمتحده(از فلسفه حقوق گرفته تا تحلیل اقتصادی حقوق[19] و درباره تئوری حقوق اساسی) در واقع تاثیری بر عمل نمیگذارد . به این معنا که تاثیر مستقیمی بر چگونگی مشاوره وکلا به موکلین یا تصمیمگیری دادگاهها در پروندهها یا چگونگی نگارش قانون توسط مقننین نمیگذارند. اما تاثیر بر ذهنیت، نگرش و یا منبع فکری فنورزان حقوق نوع دیگر تاثیر گذاری است.در اینجا مطالعات فلسفه حقوق همچون دیگر حوزههای پژوهشی مدرن حقوقی تاثیر گذار است. در واقع بر اساس تجربهی من فلسفه حقوق یکی از کاربردیترین درسها در برنامههای آموزشی دانشکدههای حقوق است چرا که بطور سنتی بر وضوح، دقت تحلیلی و ایجاد پیشفرضهای مفهومی و هنجاری روشن تاکید میکند(برای مثال، یک دانشجوی تئوری حقوق اساسی معاصر در ایالاتمتحده هرگز فکر نمیکند فلسفه حقوق مسائل بیهوده جدلی و تحلیلی غامض ارائه میکند). قطعا وقتی رشته فلسفه حقوق به طور طبیعی شرح داده میشود (همانطور که مثلاً رئالیستها ادعا میکنند آنچه در دادگاه واقعا انجام میشود موضوع اصلی پژوهش است) فواید عملی آموزش فلسفه حقوق برای وکلا واضح است.
5) در آینده در مورد کدام مشکلات، مسائل یا حوزه گسترده فلسفه حقوق تمایل دارید توجه بیشتری ببینید؟
در حال حاضر فلسفه حقوق عام به نظرم رو به زوال است. بخشی از این زوال به خاطر جوابهای پذیرفتنی هارت و رز، با استفاده از ابزارهای روششناختیشان به برخی از مشکلات اصلی است (همانطور که قبلا بحث شد) و بخشی بخاطر «رونالد دورکین[20]». دورکین پژوهشهای فکری صادقانه در این حوزه را از شکل انداخته است . دورکین با ارائه بد دیدگاههای اثباتگرایی حقوقی و اعلام بیهدف تمایزهای جدید و دستهبندیهای گیجکننده و اغلب بی فایده و بدون اندک توجهی به چگونگی ارتباط این تمایزات و دستهبندیها با بحث های موجود بخشی از زوال فلسفه حقوق عام را موجب شده است. (هنوز مطالعاتی برای روشنسازی آثار بد دخالتهای دورکین باید انجام شود، اگرچه من تصور میکنم در ده یا بیست سال آینده ما این کار را تمام خواهیم کرد. اما بی تردید روشنکردن آثار بد همانند درک عمیق نخواهد بود). هنوز فلسفه حقوق عام درهمان چهارچوب قدرتمندی که هارت و رز بنا نهادند موضوعات را ارائه میدهد که این امر نیاز به موشکافی بیشتر دارد. برای مثال میتوان به ماهیت قواعد و الزام هنجاری و شرایط قواعد قراردادی اشاره نمود. هارت به ما آموخت که نمیتوانیم پدیده اجتماعی حقوق را بدون توسل به یک «قاعده» توضیح دهیم و شاید ما باید با «قواعد» به مثابه اصل اولیه برخورد کنیم، اما هنوز خیلی زود است که چنین نتیجهای بگیریم. تئوریسینهای حقوق طبیعی همیشه بر ایده تفکیک الزام حقوقی از الزام اخلاقی انتقاد وارد کردهاند و هارت خودش آنطور که ما از بیوگرافی «نیکلا لیسی[21]» میآموزیم در مورد درک این مسئله پریشان بود. هنوز ما ایده الزام قراردادی را داریم
( آ